سیلواناسیلوانا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 21 روز سن داره

سیلوانا(دختر بهشتی )

سیلوانای 70 روزه

امروز دختر ناز من 70 روزه شد. قربونت برم عزیزم من و پدر جون به وجود شما دختر عزیزم افتخار می کنیم . شما، من و پدر جون رو خوب می شناسی و وقتی ما رو می بینی یه لبخند شیرین با یه حلاوت دلنشین به ما تحویل میدی، که دل دو نفرمون درجا آب میشه . اینروزها برامون صحبت می کنی و کلی من و پدرجون رو سرگرم میکنی و گذشت زمان رو اصلا متوجه نمیشیم . هفته گذشته که برای زدن واکسن رفته بودی گفتن وزنت خیلی اضافه نشده، البته می دونم دلیلش چیه : دلیلش این بود که شما از شیر خشک ب بلاگ کامفورت استفاده می کردی که باعث بیرون روی شلکی شده بود و این امر کم شدن وزن شما رو در پی داشت. به خاطر همین شیرخشکت رو عوض کردم تا این معضل از بین ب...
29 بهمن 1391

واکسن دو ماهگی

روز شنبه شما به همراه عزیزجون و پدرجون رفتید و واکسن دوماهگی رو که خیلی هم درد داشت رو زدید، من که نمی تونستم تحمل کنم و ببینم شما داری گریه می کنی رفتم سر کار و تا ساعت 4 هم نیومدم خونه . وقتی که اومدم خونه شما زمان استامینوفتون بود و همچینن گرسنه هم بودید اول بهتون شیر دادم و بعد دارو، چون درد داشتید دیگه منو مواخذه نکردید و من هم با خیال راحت بهتون شیر دادم. بعدش که دردتون ساکت شد با همدیگه بازی کردیم و شما هم برای من می خندیدید . قربونت برم که موقع درد هم مهربونی و نمی خوای کسی رو برنجونی . عزیز جون از صبح برای شما کمپرس سرد گذاشته بودو هر 4ساعت یکبار به شما استامینوفن داده بود که از همینجا از ایشون کمال ...
23 بهمن 1391

دو ماهگی گل دخترم

روز پنج شنبه 19/11 بود و شما دوماهتون به سلامتی تموم شد و وارد ماه سوم از سال اول زندگی پر برکتتون شدید . امیدوارم 30000 ماهه بشی عزیزم. من که صبح کلاس داشتم و مجبور بودم اول صبح شما رو ببرم خونه مادر بزرگ و چون خونه ما از خونه مادربزرگ خیلی دوره شب قبل رفتیم خونه مادر بزرگ و پدربزرگ و اونجا خوابیدیم و صبح ساعت 5/7 پدر جون من رو برد گذاشت دم درب آموزشگاه و بعد از کلاس هم حدود ساعت 45/12 ظهر اومدن دنبالمو توی اون ترافیک ظهر پدر جون مثل برق و باد ما رو رسوندن خونه مادربزرگ و من که دلم برات یه ذره شده بود نمیدونم چطوری اومدم توی اتاق شما، اومدم دیدم خوابی و تازه مادربزرگ بهتون شیر داده و سیر هستی وقتی صدای من و پدر جون رو شنیدی چشمای قشن...
21 بهمن 1391

قبل از دو ماهگی

چند روز دیگه شما دو ماهتون تموم میشه و به سلامتی سه ماهه میشید. کارهایی که انجام میدی عبارتند از: سعی می کنی دست کوچولوتو به دهت نزدیک کنی و ملچ مولوچ راه بندازی. برامون لبخند های زیبا می زنی و دلمون رو شاد میکنی و منو عاشق تر. صداهایی را همراه با تکون دادن دست و پاهات هستش  از دهن کوچولوت درمیاری انگار که داری حرف میزنی و روزمرگیهات و تعریف میکنی. قربونت برم که با این کارهات من و پدرجون رو عاشق خودت کردی . عزیزجون از روز شنبه تا دوشنبه شما رو از صبح تا ساعت 4 نگهداری میکنه تا من بیام خونه و بعد از اینکه میام خونه بهتون شیر میدم و بغلتون می کنم تا هم خودم دلتنگیم کمتر بشه و هم بتونم شما رو محبت کنم .   ...
16 بهمن 1391
1